پنجره ای است بر دیوار اتاقم
شاید هم دریچه ای بر دیوار دنیایی باشد
منهای اتاق من
در دنیای این دریچه
درختان خرمالو
آخرین رمقهای حیات را
به باد میسپارند
سارهای غریب
رد خیس مردی را مینگرند
که نا آشنا تر از آنان میگذرد
و چراغهای راهنما
برای همیشه قرمز اند
سکوتی سرد
در قلب سارها
بر شاخه های خرمالو راکد مانده است
و مردی که غریب میگذرد
نفسهای خسته اش در فضا یخ میزند
تنها سگانی ولگرد
که کوچه های خالی را پاسبانی میکنند
مالکان این سکوتند
در دنیای دریچه
-جهانی منهای اتاق من-
در گوشه ای
شکوفه ای
هنوز به انتظارم نشسته است
و سارهای خرمالو
شاید به این می اندیشند
که هرکس عاشق تر است تنها تر است
این چندتا که خوندم قشنگن ، خیلی . ولی چرا اینقدر غمگین و تنها
وقتی اینجایی یعنی حداقل یکی هست