چه ساده میخندند مردان آن دیار
چه ساده میزیند
چه ساده میمیرند
به کوچک کلامی نا موزون با فکرشان
به کین بر میخیزند
لحظه ای دیگر همساز ش میشوند
و چون اعتقادی کهنه و عمیق پاسش میدارند
خورشید را دشنام میدهند
و به کوچک زره ای از نوری در دل خیالی گنگ
ایمان دارند
ماه را در روز میکشند
شامگاهان به مسجدی توبه می کنند
و شب در بستر دل آزرده ماه عاشق میشوند
چه ساده می آیند
چه غریب میروند
و چه غمگین فراموش می شوند
مردان آن دیار
سلام و نخسته.
جونن.