-
کودکانه
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 20:43
باران آمد باران تند آمد باران ناگهانی آمد پستان ماه پر از دوغ شد بابا جنگید و آسمان بغض کرد من خوب نبود دیگه من یک سنگ پرتاب کرد و سنگ یک مسافت رو خاطره کرد ماه عاشق بود ماه سنگین شد ماه افتاد روی یک عالمه آسمون بابا هنوز می جنگید و یک عالمه آسمون پر دوغ شده مادر در باران آمد مادر در باران تند آمد مادر بزرگ نان پخت...
-
حوا
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1386 16:29
آندم که آرزوهایت را به باد می سپردی زمین بلوغ عطش زای شقایقها را می خندید من هنوز نبودم تو به کدامین گناه دل دادی که اینک کابوس های یائسگی ات را تف می کنی حوا مادینه مقدس عشق آندم که آرزوهایت را به ماه می گفتی و کودکی ات را با تاب بسته به نال کهور قسمت میکردی من هنوز نبودم کدامین گناه کبیره را درآغوش کشیدی که تقاصش...
-
خاطره
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 18:19
باران می بارید و زمین قطره هایی را بر خود می دید که از قطرات باران کمی رنگین تر بود. باران می بارید و دو مرد مرکز سقل زمین بودند.یکی خود بود ودیگری خود دیگر بود. رهگذرانی معترض بودند و زمینی که قلب نداشت . آن که خود دیگر بود رد خودخواهی خود را بر سنگفرش گذاشت و سرمست از پیروزی خاطره زشتی شد که در من جاوید خواهد ماند.
-
تکرار
جمعه 7 دیماه سال 1386 17:34
از گذشته ها خسته ام از قرینگی روزها از تکرار فصلها و ورق خوردن تقویم بر دیوار اتاقم قرنهاست که خورشید در قتلگاه غروب میمیرد
-
یلدا
جمعه 30 آذرماه سال 1386 16:59
شاخه ها آخرین نای بودن را دست به دعا نشسته اند غوکان پیر گشایش گرهی سیاه را اذان می گویند و در شب نشستگان زایش خورشید را انتظار می کشند باشد که یلدا رویش امیدی در سردی زمین باشد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 آبانماه سال 1386 12:03
ماما شادت بشم !!!! کودکی ام را در چیچکا هایت آغاز کردم و این روزها قصه های کودکی ام را در خاطراتم مرور می کنم. مردان قصه های تو گاهی خاکستری و مسموم بودند - گاه خاموش وعاشق و گاهی آبی. آبی آرام و غمگین. دختران چیچکایت رنجترانه هایشان را بر بالشتک زری می بافند.ترنم بهاریشان باد را به کوچه ها می کشاند و آندم که به آوای...
-
شبانه
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 13:26
احساسم شبهی را ماند که در رگهایم پرسه میزند و شاید زاده نگاهی افیونی است که به زندگی دارم می ترسم از این که بگویی دوستم داری و شکی حقیر در نگاهم چرک کند و باورم را بیازارد
-
زخم نو
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1386 10:24
قلم هزاران تاول بر پوست تبناک کاغذ می شکوفاند تا سرنوشت مرا بنویسد یاوه هایی که گوش زندگی را پر کرده اند معجزه هایی از تب بی فلسفگی زمین اند لحظه های زندگی ام که بر کاغذ تاول می زنند و مرگ که با ریشخندی از اطمینان آغوش حقیقتش را برویم گشوده است کفشهای نقره ای من یادگار تلاش بزرگ من اند که اوج زندگی را با آن به شکل مرگ...
-
شبانه
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 01:47
اگر یک قسم کفایت می کند پیغمبری از عشق خواهم شد که دشنام را رنگ شعر می زند اگر یک عهد کفایت می کند قانون زمان را خواهم شکست و چون گل سرخی جاودانگی پیمانم را به تو هدیه می کنم اگر برایت کافیست که بمانم به تنها اشاره ای کوه میشوم تو را بر قله آرزوهایم می نشانم تا طلوع را بی رحمانه در شبنم گونه هایت زندانی کنم آه معبود...
-
بغض
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1386 00:31
بغضی از جنس حرف بسان التماس چشمان دخترک گلفروش به دستانم پسرکی که نفسش را در صدای نیلبک به من می فروشد آقا ! روزتان بخیر گلی به لطافت آرزویم به شما می دهم آقا !! روزتان بخیر سکه ای فقط تنها سکه ای بهای آواز من است آنان و چشمانی پر از خواهش که به دستان خالی من دوخته اند من و بغضی که گلویم را تیغ می زند بهانه ای برای آن...
-
عشق
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1386 05:42
زندگی لبخندی است که بر دیوار بجا مانده است امیدی که گرد خاطره گرفته و صفی بی پایان از سایه ها که به سوی مرگ می لغزند عشق درخشندگی چهره توست آندم که خورشید دیگر نیست و شب بی هیچ تلاشی در سکوت فرو می شود تو شگفت انگیز تراز معجزه ای
-
عاشقانه
دوشنبه 20 فروردینماه سال 1386 02:17
زندگی لبخندی است که بر دیوار بجا مانده است امیدی که گرد خاطره گرفته و صفی بی پایان از سایه ها که به سوی مرگ می لغزند عشق درخشندگی چهره توست آندم که خورشید دیگر نیست و شب بی هیچ تلاشی در سکوت فرو می شود تو شگفت انگیز تراز معجزه ای
-
شبانه
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1386 00:03
شعر هجا های خستگی من است که در تکرار لحظه هایم ذره ذره زهر می ریزد اشک ترنم لحظات بارانی من است که از لختی احساسم می تراود تا مرا رسوا تر ببینی
-
روز آرزویم
پنجشنبه 2 فروردینماه سال 1386 08:59
درد میکشد شب در زایش روزی که از آرزوی من آبستن است روزی که رنگها میخندند و گلها در هوس چیدن نمی خشکند روزی که دوست داشتن از نقد آسمان فرا تر می رود و عشق بی هیچ تردید از حجم خدا بیشتر است درد می کشد شب در زایش روزی که آرزو تخطئه نمیشود و بلوغ در شرم برجستگی سینه ها نمی میرد روزی که شوق بوسه بر لبها می جوشد و دستها در...
-
امید
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1385 14:08
آسمان سربی رنگ است وخاک بازنده شرمساری است که به خاکت نشسته است زمین وسوسه ایست آز انگیز که به هم آغوشی ات میخواند و خاطره ها یی که آرام آرام میگریند خاک بوی خون میدهد و آسمان سربی رنگ است لحظه ای برای فراموشی خاطره ها کافیست برای خاطره کردن خودت وگذشتن از هر آنچه با نامت زنجیر شده است یک لحظه کافیست برای خاطره شدنت...
-
زخم کلمات
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 08:01
روزی از این سرزمین خواهم رفت و تو را خواهم برد آرزوهایم در سوی دیگر زمین بجا مانده است دیوار انتظار را فرو خواهم ریخت پشت این دیوار پشت گذر سنگین ثانیه ها قلبم خاک میخورد میخواهم فراموش کنم جهان اعداد را خسته ام از این شماره های بی احساس که زندگی را به حد بینهایت پوچی سوق میدهند قلب من در سوی دیگر زمین تقسیم شده است...
-
مردان آن دیار
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 07:33
چه ساده میخندند مردان آن دیار چه ساده میزیند چه ساده میمیرند به کوچک کلامی نا موزون با فکرشان به کین بر میخیزند لحظه ای دیگر همساز ش میشوند و چون اعتقادی کهنه و عمیق پاسش میدارند خورشید را دشنام میدهند و به کوچک زره ای از نوری در دل خیالی گنگ ایمان دارند ماه را در روز میکشند شامگاهان به مسجدی توبه می کنند و شب در بستر...
-
درد
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1385 08:17
شراب خون اشک فقط اولین قطره درد آور است
-
سپیده دم
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 22:01
شب یعنی مستی جهالت تیره روز یعنی تبلور حماقت شب در چهره های دروغ تنها سپیده دم است که در خلال تیرگی و تاریکی لحظه ای به اندیشه ات وا میدارد
-
بر می گردم
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 21:13
حسی سرد فکری پوچ و فریاد های باد رویای یک لحظه شیرین که بر می گردم صدای گیتار و دو قطره تلخ بر گونه هایم
-
افسوس
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 09:11
کاش قلب طوفان زده مان ساحلی از آرامش داشت کاش فکر دلتنگ مان کمی آزادی پرواز داشت کاش چشمان بسته مان لحظه ای شعاع کوچکی از نور میدید کاش صدای گرفته مان فریادی برای کمک سر میداد کاش روح خسته مان لحظه ای صلح را حس میکرد کودکان شهر ما تانکها را خواب می بینند شادیشان مرگ دشمن است و غصه قلبهای کوچکشان مرگ دوست کاش کودکانمان...
-
دوری
شنبه 30 دیماه سال 1385 22:47
حرف می زنم به من گوش نمی دهد فریاد می زنم صدایم را نمی شنود اشک میریزم و او فرسنگها راه از من دور است
-
گناه
جمعه 29 دیماه سال 1385 21:29
رهایم مکن اگر بروی گناه آنچه هستم فقط مال من است
-
دنیای پنجره
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 11:04
پنجره ای است بر دیوار اتاقم شاید هم دریچه ای بر دیوار دنیایی باشد منهای اتاق من در دنیای این دریچه درختان خرمالو آخرین رمقهای حیات را به باد میسپارند سارهای غریب رد خیس مردی را مینگرند که نا آشنا تر از آنان میگذرد و چراغهای راهنما برای همیشه قرمز اند سکوتی سرد در قلب سارها بر شاخه های خرمالو راکد مانده است و مردی که...
-
ترس
سهشنبه 26 دیماه سال 1385 14:15
وقتی شب از راه می رسد وقتی باران می بارد ترس در رگهایت یخ میزند آن هنگام که صبح میدمد هرگز نمی خندی منتظر شب میمانی که باز میگردد
-
خاطره
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 16:12
یک شب با مرور خاطره ها گذشت ذهنم و تجسم چهره ات روحم و تحمل این درد که دیگر نمی شناسمت جنگ روزهای زندگی گذشته مرا کشته است
-
یک لحظه
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 19:19
یک حالت خاص یک کلمه بله خوبم !! تو خوبی ؟ با هم باشیم بهتریم از درون سکوتی عمیق و سرد میدانم با خودم حرف زدم
-
غصه
جمعه 22 دیماه سال 1385 12:12
نمیتوانم از لحظات زود گذر لذت ببرم چون میدانم که فردا بارانیست
-
زندگی
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 11:06
با چشمان اطمینان به زندگی نکاه می کنی چه می بینی دوستی جوانی مرگ یک فکر یک تعصب چیزها و مردمی که ناپدید می شوند یک شکنجه خاطره ها و فراموشی صدای دریا کلمات خالی از آوا خلائ درک سکوت ... ودیگر هیچ
-
زمانها
دوشنبه 18 دیماه سال 1385 10:11
گذشته گاهی موجهایی می فرستد از دریایی طوفانی آینده همه تردید است و سکوت حال تلاشی عبث برای کشف حقیقت تلاشی گنگ برای تجدد برای فرار از تکرار و خستگی وشکی نازک و ظریف که باقی میماند و محاکمه ات می کند